یه روز داشتم با مامانم عکس ها و لباس های زمان کودکیم رو نگاه می کردیم و خاطرات اون روز های خوش را با هم مرور میکردیم و مامان برام از اون روزها تعریف می کرد.

     مامان می گفت آقا ابوالفضل این عکس بابا بزرگ و مامان بزرگ و این هم تو هستی که کوچولو بودی:



ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 26 شهريور 1392برچسب:خاطره قنداق,عکس قنداق,سید ابوالفضل احمدپور,, | 20:30 | نويسنده : سید ابوالفضل |

   از وقتی که مدرسه ها تعطیل شده بود مجتبی رو ندیده بودم. خیلی دلم براش تنگ شده بود. هرچی به مامان و بابام می گفتم بریم خونه مجتبی زمانی، اونا منو نمی بردن و هی بهانه میاوردن که بچه ما خانواده مجتبی رو نمی شناسیم آخه تو رو کجا ببریم!!.

     مجتبی دوست و همکلاس سال اول دبستانم در مدرسه شاهد امید امام بود. خیلی به هم علاقه پیدا کرده بودیم و زنگ های تفریح همش با هم بودیم. چون قدش بلند بود توی کلاس صندلی آخر می نشست، من از صندلی اول همش صورتمو بر میگردندم و دست براش تکون می دادمو لبخند میزدم. اون هم لبخند میزد و یواشکی که خانم معلم نبینه، برام دست تکون می داد.

 



ادامه مطلب
تاريخ : جمعه 22 شهريور 1392برچسب:خاطره بازی با مجتبی,عکس با مجتبی زمانی, عکس ابوالفضل احمدزاده,, | 10:9 | نويسنده : سید ابوالفضل |

     سلام. این اولین مطلبی است که من توی وبلاگم میزارم. سه عکس از خودمه که امروز توی خونه دوستم که رفته بودیم مهمانی گرفتم.

 



ادامه مطلب
تاريخ : پنج شنبه 21 شهريور 1392برچسب:عکس من,منزل دوستم,ابوالفضل احمدپور,مجتبی زمانی,, | 20:10 | نويسنده : سید ابوالفضل |
  • وي جي واي ام
  • بهترين هاست